قسم به لبت

 

 

 

قسم به لبت به گیسوانت

به کمان ابروانت به فسون دیدگانت

به قشنگی لبانت به دو چشم سبز رنگت

به ندای تار و چنگت به جهان آب و رنگت

که تو را ز جان پرستم

 

به قطار کاروان ها به امیر ساربان ها

به عروس آسمان ها به صدای بیستون ها

به نشاط باغبان ها به صفای گلستان ها

که تو را ز جان پرستم

 

به خدای کس ندیده به قشنگی دو دیده

به غمی کز تو رسیده به دو آهوی رمیده

به لبان نو رسیده به عقاب خوش پریده

که تو را ز جان پرستم

 

به بهار فصل هستی به جهان روح و هستی

به بلندی و پستی به خدائی که پرستی

به امیدی که تو هستی به زمینی که نشستی

که تو را ز جان پرستم

 

به کمان روح انسان به حیات جسم و حیوان

به تمام اصل کیهان به صدای رعد و طوفان

به نسیم عطر و پیمان

که تو را ز جان پرستم

 

 

 

ز دو دیده

 

 

 ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی


چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی


همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت


که رقیب در نیاید به بهانه گدایی


به کدام مذهب هستید به کدام ملت هستید


که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند


که برون در که کردی که درون خانه آری


به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم


چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی


در فیض می زدم من که یکی ز در درآمد


که درا درا عراقی که تو هم از آن مایی

 

 

یک روز شاید

 

یک روز شاید همراه پرواز پرستوی عاشقی

واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد

امید کوبه در را بفشارد

و سپیدی جای تمامی این سیاهی را پر کند

آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید حتی بر عزیز ترینشان.