-
می نویسم
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 10:43
-
بازی روزگار
یکشنبه 24 تیرماه سال 1386 12:04
بازی روزگار را نمی فهم من تو را دوست دارم تو دیگری را ... دیگری مرا ... و همه ما تنهاییم.
-
اگر حیا اجازه
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 18:48
اگر حیا اجازه می داد حرفم را رو در رو می زدم عمری است در سایه سنگی دیوار صبوری کردم و معنای یافتن را در طعم از دست دادن در یافتم.
-
برای شکستن دل
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 18:41
- برای شکستن دل یه لحظه وقت کافیه... اما برای اینکه از دلش در بیاری شاید هیچ وقت فرصت پیدا نکنی... - می شه بعضی ها رو مثل اشک از چشمات بندازی.... اما نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه...... - همیشه غمگین ترین و رنج آور ترین لحظات زندگی آدم توسط همون کسی ساخته می شه که شیرین ترین و به...
-
گل سرخ
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 10:20
گل سرخی است به نام زندگی گل زردی است به نام غم آینه شکسته ای است به نام قلب طوفان سهمگینی است به نام جدائی مروارید غلطانی است به نام اشک فریاد بلندی است به نام آه شهرستانی است به نام عشق رودی است به نام محبت این رود به آبراهی می رسد به نام وفا این آبراهه به منجلابی می رسد به نام وداع
-
پروردگارا
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1386 12:19
پروردگارا به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند.
-
عیدتان مبارک
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 12:18
-
زندگی خودم
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1385 12:49
زندگی خودم یک رویا و خواب است و هر لحظه که به یاد گذشته می افتم افسوس می خورم که چقدر عمر آدمی زود می گذرد و چقدر از خود خاطره بر جای می گذارد. و چه بسا خاطراتی که شیرین هستند و روح انسان را شاد و خشنود می نمایند و چه بسا خاطراتی که آدمی را از خود نا امید می نمایند. و چه بسا خاطراتی که آدمی را از خودش نیز نا امید می...
-
صحبت از پژمردن
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 15:08
صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان می کنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری...
-
اگر به خانه
جمعه 15 دیماه سال 1385 11:56
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم. فروغ فرخزاد
-
قسم به لبت
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 10:28
قسم به لبت به گیسوانت به کمان ابروانت به فسون دیدگانت به قشنگی لبانت به دو چشم سبز رنگت به ندای تار و چنگت به جهان آب و رنگت که تو را ز جان پرستم به قطار کاروان ها به امیر ساربان ها به عروس آسمان ها به صدای بیستون ها به نشاط باغبان ها به صفای گلستان ها که تو را ز جان پرستم به خدای کس ندیده به قشنگی دو دیده به غمی کز...
-
ز دو دیده
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1385 18:21
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت که رقیب در نیاید به بهانه گدایی به کدام مذهب هستید به کدام ملت هستید که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند که برون در که کردی که درون خانه آری به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم چو...
-
تنها ماندم...
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 09:05
-
یک روز شاید
شنبه 13 آبانماه سال 1385 17:09
یک روز شاید همراه پرواز پرستوی عاشقی واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد امید کوبه در را بفشارد و سپیدی جای تمامی این سیاهی را پر کند آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید حتی بر عزیز ترینشان.